سید مصطفی تاج زاده

شنبه, 16 تیر 1397 ساعت 03:54

در سوگ پدری صبور و شکور

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

در سوگ پدری صبور و شکور

✍فخرالسادات محتشمی پور

⚫ هوالباقی

✅پدری دیگر در آغوش خدا آرام گرفت.

✅پیرمرد اهل مطالعه بود و اهل مراوده. از وقتی پسر را به جرم زیاده دانستن بازداشت کردند، گاه از روزنامه‌ها مطالبی را در مورد او می‌خواند و گاه از این و آن می‌شنید.

✅از من زیاد پرسش نمی‌کرد. می‌ترسید باعث آزارم شود. فقط هربار که به دیدنش می رفتم این جمله را تکرار می‌کرد: حالا باید این بچه‌های خدمتگزار با این پرونده‌های پاک که همه به پاکی‌شان شهادت می‌دهند، در زندان باشند و دزدها رها؟! من هم سری تکان می‌دادم و می‌گفتم مهم مردم هستند آقاجون که قدرشناسند و او می‌گفت معلومه که مردم قدرشناسند. هرجا که میروم و می‌فهمند پدر سید مصطفی تاجزاده هستم مرا احترام می‌کنند و تبریک می‌گویند.

✅همه سال‌های هجران حسی دوگانه در وجودمان بود؛ در وجود پدر و مادر و برادر و خواهرانش و در وجود من و بچه‌ها. از یک سو خشم از بی عدالتی‌ها و از سوی دیگر شرم از محبت‌های بی‌شائبه‌ی مردم! و همسرجان دائما ما را سفارش می‌کرد که مبادا از مردم طلبکار باشیم؛ مردمی که ولی‌نعمتند و نجیب و حق شناس!

✅ممنوع الملاقاتی و تاخیر و بی‌نظمی در ملاقات‌ها دل پیرمرد را به درد می‌آورد. خوب می‌فهمیدم که زیاد ملاحظه‌ی مرا می‌کند و مادر بی قرار را آرام می‌کند تا شرایط بهتر شود. شاید حداقل حق خانواده زندانی سیاسی را بدهند.

✅روزهای ملاقات آن بدن نحیف را می‌کشید تا اوین و دست عزیزخانم را می‌گرفت و از آن پله های تیز و نفس بر به سختی بالا می‌آمدند تا فرزندشان را ببینند و با کلام آرامش به او تسلا بدهد.

✅پدر از نهج‌البلاغه می گفت که مونسش بود و خوانده‌هایش را با وقایع روز تطبیق می‌داد و تحلیل می‌کرد. پسر از قرآن می گفت که مونسش بود و می گفت دعا کنیم. فقط قاری قرآن نباشیم بلکه لایه لایه این کتاب آسمانی را فهم کنیم و عامل باشیم به احکام و فرامین الهی.

✅می‌گفتم شما که این صحنه‌ها را از پشت دوربین می‌بینید خجالت نمی‌کشید؟ پدر را به چه جرمی شکنجه می‌کنید و آزار؟ اجازه داده بودند ماشین را ببریم بالا جلوی درب اوین و با عزت و احترام پدر و مادر را پیاده کنیم تا درب آهنی برویشان گشوده شود و بازدید بدنی شوند و وارد شوند و امان از وقتی که بعد از همه این قصه‌ها پیام می‌آمد که ملاقات ممکن نیست.

✅امان از وقتی که عروس خانواده آتشفشانی می شد و ...کوه درونم طی آن سال ها زیاد آتشفشانی شد اما دوست نداشتم در آن سن و سال پیرمرد و عزیزش را آشفته حال ببینم. زیاد خویشتنداری می‌کردم وقتی که همراهم بودند.

✅همسرجان که شب نیمه خرداد ۹۵ پس از ۷ سال بازداشت ظالمانه و حبس انفرادی به خانه آمد، از نیمه شب گذشته بود. گذاشتم خورشید برآید تا خبر خوش را بدهم و تا خبر را شنید از بیرون شهر خودش را رساند و فرزند را در آغوش گرفت و گریست و در گوشش گفت به دیدنت قبل از مردنم امید نداشتم و همسرجان سخت گریست و من با دلی سوزان سخت گریستم به یاد پدرانی که امید دیدن عزیزانشان را داشتند و ناامید از دنیا رفتند و فرزندانشان حتی اجازه حضور بر سر جنازه‌ی پدر و در مراسم تشییع و ترحیم نیافتند.

✅وصال به سال نرسیده سوت هشدار پایان سفر به دنیا و آغاز سفر آخرت به گوش رسید. در اسفندماه ۹۵ پدر که خود را راست قامت نگاه داشته بود تا کسی نشانی از ضعف در او نیابد، خاطرجمع از حضور پسر در میان خانواده، به ناگاه از پای افتاد. پسر کنار تختش می‌نشست و برایش شعر می خواند از دیوان پروین که دوستش می‌داشت و یا حافظ و او چشم هایش را می‌بست و گوش می‌داد و گاه نم اشکی در گوشه چشمش به دید می‌آمد. شاید به یاد روزهایی که همسرجان در بستر نقاهت پس از عمل جراحی بود و او برایش با مهربانی حافظ خوانی می‌کرد و نم اشک از گوشه چشمان پسر جاری می شد. زندانی سیاسی پس از ۸۸ که مرخصی‌اش از زندان به دلیل بیماری بیش از یک ماه طول کشیده بود!

✅پدر می‌دانست که سوت پایان به زودی زده خواهد شد و فرشته‌ها برای بردنش به آسمان و جای دادنش در آغوش پروردگار مهربان آماده اند. انگار می‌خواست زمینی‌ها را هم برای روز واقعه آماده کند.

✅عصرگاه روز یک شنبه ۱۱ تیرماه ۹۷ بود که خبر خونریزی مغزی او رسید. تنها یک شب میهمان بیمارستان بود و صبحگاه دوشنبه ۱۲ تیرماه ۹۷ جان به جان آفرین تسلیم کرد و بانکی به گوش رسید؛
این نیز گذشت...

@MostafaTajzadeh

خواندن 2592 دفعه

نظر دادن

Make sure you enter all the required information, indicated by an asterisk (*). HTML code is not allowed.