سید مصطفی تاجزاده
مهر 96
روزنامه جوان: سخنرانی اخیر روحانی افكار عمومی را به هم ریخت./ اگر دموکراسی داشتیم محاكمهی برهمزنندگان آسايش عمومی مجازاتی سخت داشت.
حق با روزنامه ی جوان ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است!؟
اگر دموکراسی داشتیم نهادهای اجماعی (امنیتی، اطلاعاتی و نظامی) که بهدلیل دسترسی به سلاح یا اطلاعات محرمانه الزاما باید غیرسیاسی و غیرحزبی مدیریت شوند و نیز نهادهایی که نقش داوری و قضاوت را در اختلاف بین جناح ها و بین حکومت و مردم و بین بخش های مختلف حکومتی بعهده دارند، به یک حزب و جناح سیاسی فرونمی کاستند و به یک جناح مصونیت مطلق نمی بخشیدند و بی پناهی کامل را سهم جناح دیگر نمی کردند؛
اگر دموکراسی داشتیم نماینده ولی فقیه در سپاه نمی گفت که وظیفه ذاتی سپاه مهندسی معقول و منطقی انتخابات است و سردار مشفق علنا و با افتخار عملکرد ستاد مهندسی انتخابات را شرح نمی داد؛
اگر دموکراسی داشتیم فرماندهی سپاه از بودجه دفاعی کشور امپراطوری رسانه ای تشکیل نمی داد تا همچون ارگان یک جناح به مخالفان تک صدایی و طرفداران دموکراسی بتازد؛
اگر دموکراسی داشتیم صدا و سیما تک صدا نمی بود و بلندگوی جناح اقلیت نمی شد و امکان بیان صدای همه را، چه مطالبات ۲۴ ملیونی که به روحانی رای دادند و چه ۱۸ ملیون ایرانی که در انتخابات شرکت نکردند، در کنار بیان خواست های رای دهندگان به رئیسی فراهم می کرد؛
اگر دموکراسی داشتیم رییس قوه قضاییه همچون لیدر حزب و جناح سیاسی مخالف به دولت نمی تاخت و به جای آنکه به تنهایی بیشتر از مسئولان قضایی تمام کشورهای جهان درمورد مسایل بی ارتباط با مسئولیتش اظهار نظر کند، به رتق و فتق مشکلات و شکایات مردم از دستگاه قضایی زیر نظر خود می پرداخت؛
اگر دموکراسی داشتیم مطبوعات فله ای توقیف نمی شدند و احزاب قانونی برخلاف نص قانون در محاکم غیرعلنی و بدون حضور رهبران و حتی بدون حضور وکلایشان محاکمه و منحل اعلام نمی شدند؛
✅ اگر دموکراسی داشتیم قوه قضاییه به دلیل اینکه یک کانال تلگرامی اتهاماتی را متوجه خانواده رییس آن می کند، عزم خود را برای بستن تلگرام که طبق گزارش وزارت اطلاعات ۹۰ درصد کانال ها و گروه هایش اجتماعی و خانوادگی هستند، جزم نمی کرد؛
✅ اگر دموکراسی داشتیم متهمان را چند ماه در سلول انفرادی نگاه نمی داشتند تا به آنچه بازجوها می خواهند، اعتراف کنند. دادگاه ها نیز فرمایشی حکم نمی دادند و حقوق بشر در تمام زمینه ها در مجموع رعایت می شد؛
اگر دموکراسی داشتیم نخست وزیر کشور و همسرش و نیز رییس مجلس میهنمان بدون تشکیل دادگاه به حبس ابد انفرادی توام با محدودیت های ویژه به نام حصرخانگی محکوم نمی شدند و به شکایت منتقدان نیز از جنتی و مدیریت صدا و سیما و سردار مشفق سخنگوی ستاد مهندسی انتخابات رسیدگی می شد تا سلامت انتخابات برای همیشه تضمین شود؛
گر دموکراسی داشتیم محجوب ترین و محبوب ترین رئیس جمهور ایران بدون تشکیل دادگاه صالح ممنوع التصویر نمی شد؛
اگر دموکراسی داشتیم برادران رئیس قوه قضاییه و نیز طوسی مانند بستگان دیگر مقامات محاکمه می شدند و سعید مرتضوی چنین آسوده خاطر گردن کشی نمی کرد؛
اگر دموکراسی داشتیم روزنامه ی جوان نیز نمی توانست در نقش ارگان جناح مخالف رئیس جمهور ظاهر شود و با تهدید او به محاکمه و مجازات سخت، اذهان عمومی را در این شرایط حساس مشوش کند.
سید مصطفی تاجزاده
یکم
۱. جنگ پیشگیرانه با جنگ تهاجمی در ظاهر متفاوت است ولی ماهیت یکسانی دارد. بوش پسر آن را به شکل امروزیش طرح کرد: «ما صبر نمیکنیم که تروریستها بیایند داخل آمریکا و به ما ضربه بزنند. میرویم در خانههای خودشان و آنجا نابودشان میکنیم».
۲. بوش به نام جنگ پیشگیرانه و در ظاهر برای دفع حملات احتمالی تروریستها، جنگهای ویرانگر به راه انداخت و صدها هزار انسان بیگناه را در عراق و افغانستان و... به خاک و خون کشید تا به اصطلاح خونی از دماغ کسی در خاک آمریکا نریزد.
۳. این منطق غیرانسانی و این راهبرد نژادپرستانه متاسفانه در ایران نیز پذیرفته شد، بدون توجه به اینکه بزرگ ترین شکست یک فرد، حزب و جریان پذیرش منطق خصم و کسانی است که به مبارزه با آنان برخاسته است، حتی اگر در جنگ گرم بر او غلبه کند.
دوم.
۱. به من انتقاد میکنند که چرا میگویم جنگ دفاعی هم باید توجیه داشته باشد وگرنه شهروند تحت هر شرایطی موظف به ورود در جنگ نیست. عنداللزوم نافرمانی مدنی هم باید بکند. در همین جهت یکی از منتقدان به من کنایه زد که: «یعنی اگر تشخیص دادند که حاکمان جنگ راه انداختهاند دفاع جایز نیست و از روی پشت بام همراه با نوشیدن آب پرتغال تجاوز به شهرمان را تماشا می کنیم».
۲. از نقاد انقلابیام می پرسم که وقتی امریکا در زمان صدام به آن کشور حمله کرد، اگر خود او تبعه عراق بود، به مبارزه مسلحانه با ارتش آمریکا میپرداخت یا سعی میکرد خود را از معرکه دور نگه دارد؟
۳. اگر پاسخ منتقد محترم مثبت است، بفرماید که در سوم شهریور۱۳۲۰ که روسیه و انگلستان و امریکا ایران را اشغال کردند، او چکار میکرد؟
سوم
۱. عکسالعمل مردم، نیروها و احزاب سیاسی و نیز مرجعیت و روحانیت شیعه هنگام اشغال ایران در سال ۱۳۲۰پیش روی ماست. آیا آنان فتوای جهاد علیه اشغالگران دادند و خود لباس رزم یه تن کردند و به نبرد با متجاوزان پرداختند؟ یا سکوت کردند و اشغال کشورشان را (نه فقط شهرشان را) توسط ارتش های متجاوز به نظاره نشستند؟ و آیا در طول ۷۶ سال بعد از اشغال تاکنون کسی شاکی شده است که این چه سکوتی بود که مردم در پیش گرفتند؟
۲. برای آن دسته از منتقدان محترم که نظر بنیانگذار جمهوری اسلامی برایشان حجت است، سخنان ایشان را در این موضوع نقل می کنم، آنجا که به تاکید و تکرار میگوید:
«رضاخان را وقتی متفقین از این مملکت بیرون کردند، مردم شادی میکردند. با اینکه در خطر بودند، جانشان در خطر بود! لشکر غیر بود. لشکر اجنبی بود. لشکرهای اجنبی بودند [که] ریختند به ایران، ولی چون رضاخان را بردند، مردم خوشحالی میکردند» (۱۳۵۸/۴/۱۲).
«من یادم هست و قم بودم. همه چیز مردم در خطر بود، همه چیز. سه تا لشکر دشمن وارد شده بودند. همه چیزشان در خطر بود. لکن آن روزی که صدا درآمد که رضاشاه را بیرونش کردند، مردم راحت شدند؛ مردم دعا کردند و به هم تبریک شاید میگفتند»(۱۳۵۸/۷/۶).
«آنطور فشار آورد به مردم و نارضایتی ایجاد کرد که وقتی که آن سه قدرت خارجی در جنگ عمومی اینها حمله کردند به ایران، امریکا و انگلستان و روسیه، اینها همه با هم حمله کردند... در عین حالی که همه چیز ایران در خطر بود و مردم برای همه چیزشان نگران بودند، لکن وقتی گفتند که رضاخان را اینها بردهاند، مردم شادی میکردند»(۱۳۵۸/۳/۶).
و سرانجام آنکه:
«اگر در آن زمان یک جنگی واقع میشد ابداً مردم کاری نداشتند. اگر دعا نمیکردند که خود اینها، خود این ظالمها شکست بخورند، لااقل کاری نداشتند»(۱۳۶۰/۵۱۹).
۳. به باور من شرکت یک شهروند در هر جنگی، با هر نام و عنوانی، توجیه عقلی و اخلاقی لازم دارد. انسان بازیچه بیاختیار دولتها نیست و نباید باشد. از سوی دیگر مشارکت در دفاع مشروع از میهن و مردم را برای تمام شهروندان، البته متناسب با موقعیت و شرایط آنها، واجب میدانم. همچنین تاکید میکنم که میزان مشارکت مردم در هر جنگی رابطه مستقیم دارد با میزان رضایت آنان از حاکمان خود. هر چه شهروندان از حکومت خود راضیتر باشند، مشارکتشان در جنگ بیشتر خواهد بود.
سید مصطفی تاجزاده
منتشر شده در اینستاگرام
در نبرد جاسوس خوانی مخالفان، سازمان صدا و سیما با بیش از چهل شبکه ی ۲۴ ساعته و بودجه ای بیش از یک هزار ملیارد تومان، از یک کانال تلگرامی ششصد هزار نفره شکست خورد.
علت العلل این ناکامی حرفه ای بودن رقیب نبود و نیست. تک صدا شدن این رسانهی عظیم و بی توجهی مدیریتش به مطالبات اکثریت مردم است که همراه با عملکرد بد دستگاه قضایی احساسات و افکار عمومی را علیه خود برانگیخته است.
قبلا هم گفته ام که سازمان صدا و سیما با مدیریت و مشی کنونی برابر بالیوود شکست میخورد، چه رسد به هالیوود!
اکنون اضافه می کنم که صداوسیما با روش جاری مقابل یک کانال تلگرامی ششصد هزار نفره نیز بازی را وامیگذارد.
با وجود این حضرات باز هم میخواهند سرنا را از سر گشاد خود بنوازند و در این توهم بسر میبرند که تعطیلی و فیلترینگ تلگرام می تواند عملکرد جناحی دستگاه قضاییه و مقاماتش را از زیر ذره بین نظارت عمومی بیرون کشد و منتقدان را ساکت کند.
حال آنکه تلگرام را ببندند یا نبندند _ که با تمام توان باید این حرکت را افشا و محکوم کرد _ هم قوه قضاییه در افکار عمومی با پرسش های اساسی و بی جواب روبروست و هم صدا و سیما همچنان کم مخاطب و مهمتر از آن کم تاثیر باقی خواهد ماند، اگر رهبر هرچه سریع تر تجدیدنظری بنیانی در هر دو دستگاه انجام ندهد.
به باور من تنها راه نجات میهن از یک سو قوه قضاییه بیطرف است که باید نقش داوری منصف را برای همه ی اطراف قضیه ایفا کند و به سطح حزب دلواپسان سقوط نکند.
از سوی دیگر باید تک صدایی را ترک و درهای صدا و سیما را بروی همه اندیشمندان و صاحب نظران و هنرمندان ایرانی باز کرد تا آزادانه بتوانند خلاقیت های خود را بروز دهند و شکوفا سازند و رسانه های آن سوی اقیانوس ها را پشت سر بگذارند.
سید مصطفی تاجزاده
۱. کانال تلگرامی آمدنیوز دختر رئیس قوه قضائیه را به جاسوسی متهم می کند. صدا و سیما بسیج می شود و در خدمت آقای صادق لاریجانی قرار می گیرد تا اتهام مزبور را رد کند
۲. دو نایب رئیس مجلس ششم و روسای کمیسیون بودجه و فراکسیون اکثریت آن مجلس همراه با سه سیاست ورز اصلاح طلب در دادگاه به جرم تبلیغ علیه نظام به یکسال زندان محکوم می شوند. سیمای کشور با پخش تصاویر شطرنجی چهره شان، آنان را به جاسوسی برای بیگانگان متهم می کند بدون آنکه اجازه دفاع به ایشان بدهد.
۳. براستی کدام یک حرفه ای و اخلاقی تر رفتار می کنند; آمدنیوز یا صداوسیما؟
سید مصطفی تاجزاده
امروز بهدرخواست سازمان اطلاعات سپاه، هفت سیاستورز شایسته، باتجربه، آزمون پسداده، پاکدست و خوشنام به یک سال زندان محکوم شدند تا بزعم خود فضا را امنیتی نگه دارند و رعب از دل اصلاح طلبان بیرون نرود. غافل از آنکه ترس از این جامعه رخت بربسته است و هیچ حکم ظالمانه ای نمی تواند ایرانیان را از تلاش برای دستیابی به آرمان های خود مایوس یا منصرف کند.
صدور این احکام در شرایطی که هیچ نشانی از تنش و ناامنی دیده نمی شود و این عزیزان نیز گامی برخلاف قانون و مصالح ملی برنداشته اند، ثابت می کند که علت اصلی محکومیت همرزمان این ۷ سیاست ورز سربلند در سال ۸۸ نیز، حوادث و اعتراضات پس از انتخابات آن سال نبود؛ هدف سرکوب و ساکت کردن منتقدان تک صدایی بود و هست.
صدور چنین احکام ناموجه و اعتبار بربادده باردیگر معلوم کرد که مبارزه با منتقدان هم چنان بر مبارزه با فساد اولویت دارد، حتی در شرایطی که فساد سیستماتیک شده و کشور با بحران های بزرگ روبرو شده است.
راستی آیا کسی از دادگاه جواد و فاضل لاریجانی و نیز طوسی خبر دارد؟ مرتضوی در چه حال است؟
سید مصطفی تاجزاده
چندی پیش دوست جوان گرامی ام آقای محمد صادقی به دیدارم آمد و چند کتاب به من هدیه کرد. یکی از آنها گفت و گوی بلند خود وی با آقای دکتر علی فردوسی مدیر گروه تاریخ و علوم سیاسی در دانشگاه نتردام دونامور سانفرانسیسکو بود که بنام "روشنفکری و عرصه عمومی" توسط "شرکت سهامی انتشار" چاپ شده است. کتاب را خواندم و آن را مفید و جذاب یافتم. دریغم آمد که دیگران را در تجربه خود شریک نکنم.
روشن است که این کتاب کوچک اما پر مغز ممکن است صددرصد با عقاید هر کدام از ما موافق نباشد. مهم این است که حرفی برای گفتن داشته باشد، که دارد. آقای فردوسی خود یکی از روشنفکرانی است که ما می توانیم از او بیاموزیم. در زندان هم مطالب وی را در نشریات مختلف، آن مقدار که دستم می رسید، می خواندم و از آنها بهره می بردم.
ضمنا آقای عبدالله نوری نیز مقاله مهمی بنام "خود انتقادی"نوشته است، که خواندن آن را نیز به علاقهمندان به درک بهتر ذهنیت انقلابیون در دهه های۴۰ تا ۶۰ خورشیدی توصیه می کنم.
سید مصطفی تاجزاده
پیامدهای گسترده و در موارد مهمی ناخواسته و ناشناخته انجام همه پرسی در اقلیم کردستان بررسی این مسئله را ضروری و فوری کرده است.
یکم. بزرگترین نگرانی مخالفان ایرانی همهپرسی اخیر سرایت اندیشه و مطالبه استقلالخواهی و تجزیهطلبی به ایران است.
افزایش تنش و ناآرامی و احیانا آغاز دور جدیدی از درگیری های خشونت بار در کنار مرزهای میهن،
مخدوش شدن حق شناخته شده بینالمللی "تغییرناپذیری مرزها" و شروع دومینوی درهم ریختن مرزها و بی ثباتی بیشتر در خاورمیانه آشوب زده کنونی،
حضور اسرائیل در مرزهای تحریک پذیر غربی جمهوری اسلامی با تشکیل دولت متحد آن رژیم،
رشد قوم و فرقه گرایی پساداعشی و آماده شدن بستر برای تشکیل "سنیستان" و "شیعیستان" و در نتیجه خطر افزایش پاکسازی قومی و دینی و مذهبی در عراق و به تبع آن در سوریه و یمن و افغانستان و پاکستان و ...،
سواستفاده داعش از درگیری های جدید کرد/عرب و ترک/ کرد و نیز شیعی/ سنی،
تقویت نظامیگری و جنگ افروزی و نیز تضعیف روند دموکراتیزاسیون و صلح طلبی در منطقه با تشکیل دولت های تک قوم و تک مذهب،
از دغدغه های دیگر مخالفان استقلال کردستان از عراق بشمار می روند که هر چند تک تک بجا و قابل توجه و تامل اند، اما هرگز نباید مطلق شوند و ما را از سویه های دیگر این رخداد مهم غافل کنند و با هراساندن مقامات خدای ناکرده تصمیمهای نادرستی را به ایشان تحمیل نمایند تا بی آنکه خود بخواهند، به تحقق اهداف فوق یاری رسانند و بویژه کردهای ایرانی را به طرح مطالبات واگرایانه سوق دهند.
دوم. کردها نیز مانند سایر اقوام این سرزمین نخست ایرانیاند. بالاتر از آن و با اطمینان می توان گفت که هیچ قومی نمی تواند خود را از کردها ایرانی تر بخواند. این قوم مرزداران غیور ایران در طول تاریخ بوده اند و حکومت ها نه تنها در سرحدات غربی، بلکه گاه در دیگر مناطق مرزی نیز از وجود طوایف سلحشور کرد برای پاسداری از ایران و ایرانیان بهره برده اند.
طبق آخرین پیمایش سراسری قاطبه اقوام ایرانی از کرد و لر و بلوچ و عرب و ترکمن و گیلک و... خود را ایرانی می دانند و ایرانی بودن را وضع طبیعی خود تلقی می کنند. آنان هیچ خصومت یا تعارضی بین کرد یا ترک بودن با ایرانی بودن نمی بینند.
پیوند و نزدیکی تاریخی، نژادی، قومی، زبانی و فرهنگی کردها نیز با ایران و ایرانیان انکار ناپذیر است. پس نباید با سخنان و اقدام های نابخردانه و برخلاف منافع و مصالح ملی این نگرش همگرا را به نگاه جداخواهانه تغییر داد.
سوم. مطالبات کردها که بخش مهمی از آنها ذیل خواستههای اهل سنت در ایران می گنجد، هم به حق هستند و هم دست یافتنی.
۱. آنان خواهان رفع تبعیض و بهرهمندی کامل از حقوق خویشند و براستی "ایران را برای همه ایرانیان" میخواهند. در نقطه مقابل واقعیت تلخ آن است که جمهوری اسلامی در مجموع در چهار دهه عمر خویش در رأس ساختار حکومت به طور جامع رفتار نکرده و به اهل سنت، اعم از کرد و ترکمن و بلوچ اجازه حضور در بسیاری از مراکز قدرت را نداده است. در حال حاضر آنان در کابینه، مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای نگهبان، شورای عالی قضایی، هیئت رئیسه مجلس خبرگان و متاسفانه اخیراً هیات رئیسه مجلس شورا و نیز در شوراهای اسلامی کلانشهرها حضور ندارند. ما هنوز استاندار سنی نداریم و در رده های اول نظامی نیز به ندرت فرماندهی از اهل سنت مییابیم.
این محدودیت و ممنوعیت مبنای قانونی و سیاسی و ملی ندارد. پاسخ راهگشای رهبری به مولوی عبدالحمید نشان میدهد تاکید بر حقوق شهروندی اهل سنت غیرشرعی نیز نیست.
از سوی دیگر تجربه مثبت دولت اصلاحات در تشکیل شوراهای اسلامی شهر و روستا در سراسر ایران پیش روی ماست. شهرهای دارای اکثریت سکنه سنی از جمله در مناطق کردنشین توانستند نمایندگان هم مذهب خود را برگزینند و شهردارانی سنی انتخاب کنند. این تجربه چنان مثبت بود که بدون کمترین چون و چرایی در دولت های بعد تداوم یافت. انتصاب فرمانداران سنی و افزایش مدیران کل شایسته از اهل سنت در استانداریهای مختلف همین بازتاب مثبت را داشت و به همین دلیل در دولتهای نهم و دهم نیز ادامه پیدا کرد و در دولت روحانی به سطح سفیر ارتقا یافت.
روند فوق را باید با سرعت، اگر چه بهدقت، گسترش داد و ثابت کرد همچنان که ایرانیان اهل سنت شامل کردها در دوران انقلاب و در دفاع مقدس دوشادوش سایر هموطنان خود مشارکت و فداکاری کردند، در دوره صلح و ثبات نیز در اداره و مدیریت کشور سهیم هستند و در هیچ حال نادیده گرفته نمیشوند.
۲. دومین مطالبه مرزنشینان کشور شامل کردها اعم از شیعه و سنی، توزیع عادلانه امکانات است به گونهای که نرخ رشد اقتصادی و پیشرفتهای علمی و فنی در مناطق پیرامونی ایران به شکل عام و اهل سنت به طور خاص به استانهای مرکزی نزدیک شود. این عادلانه و نیز به مصلحت نیست که سیستان و بلوچستان، آذربایجان غربی، کردستان و خراسان شمالی محروم ترین استان های ایران باشند.
۳. سومین مطالبه مشترک اقوام در ایران اعم از شیعه و سنی حفظ و تکریم زبان مادری و استفاده از آن است. همان حقی که قانون اساسی به رسمیت شناخته و لازم است که اجرای کامل و سریع دو اصل ۱۵ و ۱۹ قانون اساسی در دستور کار دولت و دیگر نهادهای حکومتی قرار گیرد.
۴. جلوگیری از اهانت به مقدسات اهل سنت که نمونه اخیر آن را در یادداشتهای انتقادی برخی اصولگراها دیدیم، چهارمین مطالبه به حق آنان است. باید بیاحترامی به مقدسات اهل سنت در ایران خاتمه یابد.
.
چهارم. در اتخاذ راهبرد جمهوری اسلامی درمورد رفراندوم اخیر توجه به مسائل زیر ضروریست:
۱. هموطنان کرد ما برخلاف کردها در ترکیه و سوریه و عراق، با کشور خود احساس بیگانگی نمی کنند، حتی وقتی که از حکومت و دولتمردان در تهران ناخشنود باشند. جمهوری اسلامی هرگز نباید با مسئله کردها به گونهای مواجه شود که گلهها و انتقادهای هموطنان کردمان در برخی زمینه ها با قوای حکومتی به تضاد کردها با ایران و تمامیت ارضی آن تبدیل شود. بر این اساس ایران هرگز نباید علیه کردها در عراق دست به سلاح ببرد، زیرا تبعات ویرانگر زیادی دارد و از جمله هموطنان کرد ما را به شدت و سرعت تحریک میکند و کشور را با مشکلات عدیده روبرو می نماید.
به بیان روشن حتی اگر منطق غلط «جنگ پیشگیرانه» بوش پسر را بپذیریم که در خارج از مرزهای کشورش جنگ به راه انداخت تا مثلا مانع فعالیتهای گروههای تروریستی در درون امریکا شود، باید توجه کنیم که این راهبرد دستکم درباره عراق در همسایگی ما صدق نمی کند. جنگ با کردها در آن سوی مرزهای کشور دیر یا زود ایران را گرفتار جنگ در درون مرزهای خود میکند.
۲. اقلیم کردستان بعد از هیجانات و خوشحالیهای ناشی از همه پرسی استقلال از مشکلات فراوانی رنج می برد. درست است که خواست اکثریت قاطع ساکنان آن دیار استقلال کردستان و جدایی از عراق است اما؛
اولاً احزاب و جریانهای سیاسی قدرتمند آن دیار اختلافات سیاسی تاریخی و هژمونیخواهانه و سیادتطلبانه دارند.
ثانیاً اوضاع اقتصادی دولت بارزانی بشدت نابسامان است و چشم انداز روشنی نیز ترسیم نمی کند.
ثالثاً اقلیم کردستان به آب های آزاد دسترسی ندارد. در عین حال دولتش با این مختصات جغرافیایی با همه همسایگان خود _ ترکیه، سوریه، عراق و ایران _ مشکل دارد.
رابعا مناطق ثروتمندی مانند کرکوک محل اختلاف مخالفان و موافقان همه پرسی است.
بنابراین وضعیت آینده اقلیم کاملاً روشن نیست و بسته به شرایط احتمالا تغییر می کند.
۳. جمهوری اسلامی بین کشورهای چهارگانه جایگاه منحصر به فردی دارد و از اهرم های قدرت متنوعی بهرهمند است. پس لزومی ندارد که به راهکار نظامی متوسل شود و نقش استثنایی و تاریخی خود را فروگذارد.
سید مصطفی تاجزاده
مهر 96
من به جنگ تهاجمی و حتی پیشگیرانه مطلقا اعتقاد ندارم و براین باورم که جز تخریب و ویرانی و جنگ بیشتر نتیجه مهمی ندارد. به دفاع ملی نیز تنها در شرایطی باور دارم که حاکمان عالما/عامدا کشور را برای حفظ قدرت خود وارد جنگ نکنند.
برای مثال من اگر تبعه عربستان بودم حتی اگر نظامی هم بودم، هرگز در جنگ با یمن شرکت نمی کردم، چرا که ظالمانه و درعین حال غیرضرور است و البته حاضر بودم هزینه مقاومت یا مخالفت مدنی خود را بپردازم.
حال اگر حکومتی عاقلانه و صلح طلبانه عمل کرد و با وجود این جنگی بر کشور تحمیل شد، دفاع از مام وطن را بر خود مشروع و لازم می دانم تا یکپارچگی سرزمینی و استقلال ملی حفظ و امنیت و منافع حیاتی میهن و هم میهنان تامین شود. ما هیچگاه وزارت جنگ نداشته ایم، وزارت دفاع داشته ایم. همچنان که تجاوز ارتش بعث عراق را به ایران همواره "جنگ تحمیلی" و "دفاع مقدس" خوانده ایم، نه "جنگ مقدس".
بر این اساس توییتی با جمله ای از بزرگی که متاسفانه نامش را به یاد ندارم، نوشتم که هر ملتی که خواهان صلح عادلانه است باید خود را برای جنگ آماده نگه دارد. علت آن است که بزرگ ترین پشتوانه صلح در دورانی که مناسبات "هابزی" بر جهان حاکم است و "دولت ها گرگ دولت ها هستند"، قدرت برتر نرم و گرم ملی شامل قدرت دفاعی مجهز و بروز، منسجم و منضبط است. به بیان روشن قدرت دفاع ملی در هر دو بعد نرم و سخت افزاری موثرترین ابزار کشور برای پاسداری از صلح محسوب می شود.
خوشبختانه اکثر مخاطبانم منظور مرا دریافتند. با وجود این برخی دلواپسان برای مخالفت با من به همان روش مالوف خود به دروغ و تهمت متوسل شدند. از جمله یکی اعلام کرد که تو که با سلاح جنگی در منزلت دستگیر شدی، چرا از جنگ پرهیز می دهی؟!
اشاره وی به شایعه کشف سلاح های گرم از منزل ما در هنگام بازداشتم در روز بعد از انتخابات ۸۸ است!! غافل از اینکه اولین سوالی که به ذهن مخاطب پیش میآید، این است که آیا براستی کسی فردای انتخابات با سلاح جنگی دستگیر می شود و با وجود این نه در کیفر خواست دادستانی ( در حقیقت سازمان اطلاعات سپاه ) و نه در حکم قاضی ابدا به جرم نابخشودنی او اشاره نمی کنند؟ تازه پس از تحمل حبس او را آزاد می نمایند تا ماهیت و عملکرد دولت پنهان را افشا کند؟
سید مصطفی تاجزاده
مهر 96
۱. بسیاری از انتقادهای ترامپ در نخستین سخنرانی اش در سازمان ملل به جمهوری اسلامی درباره حقوق و آزادی های شهروندان درست بود. آنچه نادرست بود مقاصد نژادپرستانه و جنگسالارانه او در پس نقدهای انسان دوستانه اش بود. به همین دلیل کسی اظهارات مزبور را در جهت دفاع از حقوق بشر و استقرار دموکراسی در ایران تلقی نکرد و نطق افتتاحیه او با استقبال دموکراسیخواهان و صلحطلبان جهان مواجه نشد. دولتمردان حاضر در نشست نیز او را مانند اوباما تشویق نکردند.
۲. تقریبا تمام انتقادهای جنگطلبان وطنی علیه خودبرتربینی، توسعه طلبی و جنگافروزی دولت امریکا صحیح است، آنچه غلط است، دشمنتراشی و فرافکنی و انزواجویی از یک طرف و آزادیستیزی و حقوقستانی آنان از طرف دیگر است که به واشنگتن فرصت و بهانه میدهد. بههمین علت اکثر ایرانیان راهبرد امنیت برانداز، صلحسوز و توسعهستیز این اقلیت محض اما قدرتمند را برنمیتابنند، چرا که می دانند در پس انتقادهای واردشان، علایق و منافع کاسبان تحریم و جنگ حرف اول را میزند و استکبارستیزی آنان بیش از امریکا و اسرائیل به ایران و ایرانی آسیب میرساند.
۳. در حوزه علم و فلسفه معیار "ما قال" است نه "من قال". مهم آن چیزی است که گفته میشود، و این که آیا با اصول و موازین علمی سازگار است؟ مهم نیست که چه کسی و با چه انگیزه ای یک فرضیه یا نظریه علمی یا فلسفی را مطرح می کند. ولی در عرصه سیاست هم "من قال" مهم است و هم "ما قال". پس افزون بر تحلیل آنچه گفته میشود، باید بررسی کرد که چه کسی، در چه زمانی و برای دستیابی به چه اهدافی حرفی میزند و زمینه را آماده میکند. سخن جاودان امام علی درباره خوارج که شعار می دادند "حکم و حکومت از آن خداست"، شاید ناظر به این وضعیت باشد، آنجا که گفت؛ «حرف حقی است که با قصدی باطل بر زبان میرانند.»
۴. دغدغه ترامپ بود و نبود دموکراسی در ایران نیست، همچنان که وقتی خبرنگاری از او درباره نقض حقوق بشر در ترکیه پرسید، در کمال حیرت پاسخ داد که در خود آمریکا حقوق بشر بیشتر نقض میشود! به این ترتیب جای شبهه باقی نگذاشت که منافع امریکا، البته از نگاه وی، بر همه چیز اولویت دارد. بر این اساس میگویم هدف او از انتقادهایش به حکومت ایران، تامین حقوق و آزادی ایرانیان نیست، تضمین منافع محافلی است که می کوشند بار دیگر ایرانیان را گرفتار تحریم های جهانی کنند و سایه شوم جنگ را دوباره در آسمان ایران به پرواز درآورند.
۵. اگر ترامپ نگران رفاه ایرانیان بود و اینکه چرا پول ایران خرج سوریه و یمن میشود، در اولین سفر خارجی خود بیش از صد میلیارد دلار سلاح به سعودی نمیفروخت؛ کشوری که نه تنها از حقوق شهروندی در آن خبری نیست و متهم ردیف اول در حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر بشمار میرود، بلکه بیشترین هزینه ها را اتفاقا در سوریه و یمن میکند و جنایات بی شماری مستقیم یا نیابتی در آن دو کشور مرتکب میشود.
۶. استراتژی ترامپ برجسته کردن ضعف های جمهوری اسلامی است تا جنایت های خود و همپیمانانش را در خلیج فارس تحت الشعاع قرار دهد و از پاسخ گویی به نقش مخرب واشنگتن در پیدایش و گسترش هم تروریسم و هم جنگ در خاورمیانهی ابراهیمی طفره رود.
۷. روش جنگ سالاران ایرانی نیز انگشت گذاشتن بر خیانت ها و جنایت های واشنگتن است، تا بی کفایتی، فسادپروری و فرصت سوزی خود را بپوشانند و استمرار دشمنتراشی های مضر و غیرضرور را ممکن کنند و کاسبی جنگ و تحریم را رونق دهند.
۸. انتقاد دسته اخیر به اعمال معیارهای دوگانه توسط کاخ سفید درست اما ریاکارانه است، چرا که خود "استانداردهای دوگانه" بهکار میبرند. برای مثال و بهدلایل روشن درباره جنایات دولت روسیه از جمله در مورد ایران سکوت میکنند.
۹. به باور من دموکراسیخواهان و صلحطلبان ایرانی برای حفظ کیان میهن از مخاطرات بینالمللی باید دست هر شهروند معتقد به استقلال ایران و یکپارچگی سرزمینی آن را بفشارند. در سپهر سیاستورزی داخلی نیز خود را همسو و همراه با همه کسانی بدانند که با هر عقیده و سلیقه ای، علاوه بر دو شرط مزبور، به حاکمیت قانون معتقدند، به جمع امنیت با آزادی با میاندیشند و خشونت ورزی نفی میکنند.
۱۰. اگر کاخ سفید بهراستی علاقهمند است که جمهوری اسلامی در جهت رفع انتقادها حرکت کند، دموکراتیکترین کاری که میتواند انجام دهد، دخالت نکردن در امور ایران است، تا ایرانیان خود به رفع کمبود ها و نواقص همت گمارند.ملت ما گام های بلندی در جهت استقراردموکراسی برداشته و با همه موانع داخلی و خارجی بسوی تحقق بخشیدن به "ایران برای همه ایرانیان" پیش میرود. دخالت های دولت آمریکا در مسائل داخلی ایران همانقدر به نفع تمامیتخواهان وطنی تمام میشود که ماجراجوییهای جنگطلبان داخلی به امثال ترامپ برای پیشبرد اهداف شومشان علیه ایران کمک میکند.
پاسخ تاجزاده به نامه محسن مخملباف
دوست عزیز و قدیمی
جناب آقای محسن مخملباف
با سلام و احترام
نامه ۱۰ ژانویه ۲۰۱۸ جنابعالی را بهدقت خواندم. از اینکه باوجود دوری از وطن همچنان اخبار و حوادث ایران را دنبال میکنید خوشحالم، اگرچه برخی مواضع شما متأسف و نگرانم کرد، بهویژه فراز پایانی نامه که "حمله خارجی" یا "انقلاب خشونتبار" را سرنوشت گریزناپذیر کشور میخوانید و درعینحال به من انتقاد میکنید که چرا خطر سوریه شدن ایران را جدی میدانم!؟ مگر تهدیدی مهیبتر از جنگ و آشوب داریم؟ سوریه با بیست و اندی میلیون جمعیت تاکنون چند صد هزار کشته و مجروح، میلیونها آواره و میلیاردها دلار خسارت داده و هنوز معلوم نیست کی به ثبات میرسد و امنیت گذشته خود را بازمییابد! ایران با ۸۰ میلیون جمعیت چه هزینهای باید بپردازد، اگر گرفتار جنگ و آشوب شود؟
روشن بگویم. "سوریزاسیون" ازنظر من همین است که شما سرنوشت شوم ایران و ایرانی میخوانید؛ بروز خشونتهای داخلی و دخالتهای خارجی. ایران اگر گرفتار یکی از آن دو شود، وقوع دیگری به نظر من قطعی است. بهاینترتیب اولین اختلاف ما به تحلیل و پیشگویی مطلقاً بدبینانه شما برمیگردد که جنگ یا خشونت انقلابی را تقدیر مسلم و اجتنابناپذیر ایران میبینید و همزمان اصلاحات و خاتمی را که میتوانند نقش استثنایی در جلوگیری از وقوع هر دو ایفا کنند، زیر ضرب گرفتهاید. من برعکس شما همچنان به رشد آگاهیهای عمومی و نیز مواجهه عقلانی حکومت با مسائل، بهویژه بعد از اجتماعات اعتراضی اخیر امیدوارم و اینکه هنوز میتوان از به هم خوردن اوضاع، آشفتگی امور و درگیری مردم با مردم جلوگیری کرد.
اما قبل از نقد پیشبینی شما درباره آینده کشور اجازه میخواهم چند نکته درباره سه کشوری که نامبردهاید، یادآور شوم.
۱. چرا شما از حمله امریکا و متحدانش به افغانستان دفاع میکنید ولی «مخالف حمله خارجی به ایران هستید» و تأکیددارید که «حمله دولتهای خارجی را بهقصد کمک به دموکراسی در ایران نمیدانید»؟ مگر افغانستان طالبانی و جمهوری اسلامی چه تفاوتی دارند که اشغال یکی را لازم و آزادیبخش میخوانید ولی با حمله نظامی به دیگری مخالفت میکنید؟ پاسخ شما هرچه باشد، به این معناست که معتقدید دخالت نظامی خارجی در ایران وضع میهن و مردم را بهبود نخواهد بخشید بلکه بدتر خواهد کرد.
محسن عزیز!
نقطه عزیمت و نیمی از نامه تو با تأکیدت بر "رهاییبخش بودن تهاجم آمریکا به افغانستان" این حس را به خواننده میدهد که هدفی جز تعمیم تجربه مزبور به ایران نداری. اما تو یکبار دیگر پیشبینیناپذیر عمل میکنی. داستانی را که در مورد افغانستان روایت میکنی در امتداد یکزمان خطی بهپیش نمیبری. به ایران که میرسی سخن دیگری میگویی و صریحاً با تکرار تجربه افغانستان در آن به مخالفت برمیخیزی. چرا؟
علت به نظر من آن است که تو مخملباف عزیز با همه خشمی که از جمهوری اسلامی داری، اما در ناخودآگاه خود میدانی که کشور خیلی چیزها دارد که تحت هر شرایطی باید مانع تهاجم خارجی به آن شد. هرچند خودت از سر عصبانیتی قابلفهم اکنون نمیتوانی فجایع اشغال نظامی و نیز آن سرمایههای گرانبهای میهنی را به سطح روشن آگاهی درآوری و به رؤیت مخاطب برسانی.
معجزه دیالوگ در همینجا رخ میدهد؛ در شفافسازی آن آگاهی مجمل که در اعماق ذهن و ضمیر هر یک از ما پنهانشده است و بهسادگی نقاب از رخ نمیکشد، مگر وقتیکه گفتوگو درمیگیرد.
حال میتوانم از تو بپرسم که چرا شعری که درباره افغانستان سرودی هنگام تعمیم به ایران سترون میشود؟ چرا نسخه "رهایی بخش" حمله نظامی را برای ایران تجویز نمیکنی؟ چرا بهمحض گذر از افغانستان به وطن قلم نافرمانی میکند و نمیتواند نسخه مشابهی برای ایران بنویسد؟
من فکر میکنم دنیایی معنا در همین نطقه گسست نهفته است. تو هم خیلی خوب میدانی که ایران در همین جایگاه کنونی خود چه ثروت مادی و معنوی ارزشمندی دارد و از آنها باید همچون مردمک چشمان خویش مراقبت کنیم. و هم خیلی خوب میدانی که تهاجم نظامی خارجی چه بهروز کشور میآورد.
تأمل و حتی بازاندیشی در سرمایههای جامعه که تمرین دموکراسی در رأس آنها قرار دارد، و خطرات جنگ میتواند نقطه آغاز یک توافق بزرگ میهنی باشد.
۲. پرسیدهاید که «آیا ما باید به اصلاحات بیخاصیت ادامه دهیم تا دچار طالبانیسم نشویم!» از شما تعجب میکنم که برای آزاد کردن نیمی از افغانستان (نه همه آن) از سلطه طالبان، جنگ و اشغال نظامی کشور را با همه تلفات انسانی و ضایعات مادی و معنوی آن موجه میخوانید، اما اصلاحات را که توانسته است و همچنان میتواند بدون خونریزی و خسارتهای بزرگ، استقلال، یکپارچگی سرزمینی، امنیت عمومی و ملی ایران را حفظ کند و مانع حاکمیت اندیشه طالبانی بر آن شود، بیخاصیت مینامید؟ طبق منطق شما که طالبانیسم را بزرگترین خطر برای بشریت مینامید، باید اصلاحات را قدر بشناسید حتی اگر تنها کارکردش جلوگیری از حاکمیت طالبانیسم در ایران باشد. پس چرا کمر به تخریبش بستهاید؟
ب.سوریه
۱. نوشتهاید که «ایران و روسیه که پشت اسد ایستادند، سوریه را به مثالی وحشتناک تبدیل کرد». موضع من درباره عملکرد جمهوری اسلامی در سوریه مشخص است. من از آغاز اعتراضات مردمی علیه اسد، آنگاهکه مقامات ایرانی تجمعات اعتراضی را «فتنه» میخواندند و متفاوت از دیگر اعتراضات مردمی در بهار عربی معرفی میکردند، گفتم که هیچ تفاوت ماهوی بین مطالبات مردم سوریه با خواستههای مردم مصر و تونس و لیبی نیست. همچنین هشدار دادم که سرکوب خشن تظاهرات و بیتوجهی به مطالبات معترضان آینده شومی را برای سوریه رقم خواهد زد. امروز و پس از شش سال معلوم شده است که نگرانی من حق بود و هر دو طرف، چه حزب بعث و چه معارضانش، با انجام خطاهای مهلک سوریه را نابود کردند.
من البته برخلاف شما فقط یک طرف مساله را مقصر نمیدانم، و همه قدرتهای خارجی اعم از امریکا، انگلیس، فرانسه، ترکیه و عربستان تا روسیه، چین و ایران را در پیدایش مصیبت کنونی شریک و سهیم میبینم. حال ازشما میپرسم کسی که درگیری سوری- سوری را فاجعهبار میخواند و امنیت ایران را در گرو ناامنی در سوریه و نابودی سوریه را شرط بقای ایران نمیداند، آیا تعجب دارد که با تمام توان بکوشد که از شروع درگیریهای خشونت بار ایرانی –ایرانی جلوگیری کند؟
۲. پرسیدهاید که «آیا برای اینکه سوریه، سوریهای نشود، بهتر بود مردمان آن کشور از جنبش سبز و جنبش بهارعربی ایده نمیگرفتند و به خیابانها نمیریختند و تا ابد با اسد میسوختند و میساختند؟»
مخملباف عزیز!
انتقاد من به معارضان سوریه آن است که میتوانستند و میبایست مانند جنبش سبز ایران و بهار عربی تونس به خیابانها بریزند و مطالبات خود را فریاد کشند، اما توصیه «هیثم المناع» را از دستور کار خود خارج نکنند. او به عنوان رهبر «کمیته هماهنگی ملی سوریه برای تغییر دموکراتیک» بر ضرورت گفتن «سه نه بزرگ» تاکید میکرد: «مخالفان اسد باید به دخالت خارجی، به خشونت ورزی و به فرقه گرایی نه بگویند»؛ اما متاسفانه بخش اعظمی از مخالفان اسد به خارجیان متوسل شدند، خشونت به کاربردند و فرقهگرایی پیشه کردند و تا آنجا پیش رفتند که شعار «علوی در تابوت و مسیحی در بیروت» سردادند.
من همچنین معتقدم که حتی با وجود سرکوب شدن و شکست مقطعی، مخالفان نمیبایست به خشونت متقابل و عملیات تروریستی متوسل میشدند و به بازی باخت - باخت تن میدادند. سرمایه سیاسی و اخلاقی آنها میتوانست در مرحله دیگری در خدمت میهن و مردم سوریه قرار گیرد.
من هیچگاه به تظاهرات مردم سوریه انتقاد نکرده و آن را حق آنان دانستهام. انتقاد من آن انحراف آنان از مسیر جنبش سبز در ایران و جنبش بهار عربی در تونس است. اگر مخالفان اسد با دخالت خارجی مخالفت میکردند، خشونت بهکار نمیبردند و شعارهای فرقهای نمیدادند، احساسات قشرهای وسیعی از مردم سوریه را علیه خود و به سود حکومت برنمیانگیختند و چه بسا جنگ داخلی اساساً شکل نمیگرفت.
مخملباف گرامی!
من هرگز راهبرد "جنگ پیشگیرانه" جرج بوشی را تأیید نکردم که برای جلوگیری از "جنگی احتمالی"، "جنگ واقعی" راه میاندازد. من هرگز تسلیم این راهبرد نژادپرستانه نشدم که در حلب هرچه میخواهد رخ دهد، بدهد، همدان امن باشد. من هرگز تن به تقسیمبندی بیشرمانه "ناموس ما"، "ناموس آنها" ندادم. برای من ناموس همه ساکنان خاورمیانه اعم از شیعه و سنی و مسیحی و یهودی و ایزدی و زرتشتی و سکولار مهم است، نه فقط ناموس ایرانیان و شیعیان. همچنین همواره کاربرد معیارهای دوگانه توسط دولتهای غربی و سکوتشان درباره سرکوب تظاهرات مسالمتآمیز و دموکراسیخواهانه مردم بحرین و یمن را محکوم کردهام.
۳. باید از مردم سوریه، موافق یا مخالف اسد، پرسید که اگر شش سال پیش میتوانستند اوضاع امروز کشور خود را ببینند و از نتیجه سیاست سرکوب و خشونت دو طرفه آگاهی مییافتند، آیا همین مسیر را میپیمودند، یا تن به گفتگوی سوری-سوری میدادند، قبل از آن که صدها هزار کشته و مجروح، میلیونها آواره و میلیاردها دلار خسارت بدهند و تازه معلوم نباشد که کشورشان چه زمانی به ثبات و امنیت پایدار دست خواهد یافت؟
۴. با شما همدلم که نباید به گونهای عمل کنیم که کتابهای درسی کودکان سوری در آینده از ایران به نام دشمن یاد کنند.
اما فکر میکنم که ما ایرانیان با همه خطاهای پیشین میتوانیم آینده قابل قبولی را حتی در سوریه رقم زنیم به شرط آنکه همه برای کاهش دشمنیها و توسعه صلح و دوستی در منطقه بسیج شویم. نه اینکه به بحران دامن زنیم یا خدایناکرده به سوریه و لیبی شدن ایران دل ببندیم. برعکس باید بکوشیم که سوریه و یمن و لیبی نیز از امنیت و صلح پایدار برخوردار شوند و صندوق رأی را فصلالخطاب جامعه خود قرار دهند.
همجنین امیدوارم رفتار و گفتار ما درمورد وطن چنان نباشد که نسل آینده خودمان ما را به دلیل درس نگرفتن از حوادث سوریه و لیبی یا عراق و افغانستان لعن و نفرین کنند.
ج. تونس!
۱. خوشبختانه ما هر دو روند حوادث در آن کشور را مثبت ارزیابی میکنیم. اگر چه من برخلاف شما سهم حزب اکثریت را در پیروزی دموکراسی در تونس برجسته میدانم. همچنین بیشترین نقش را در این زمینه به دو دیکتاتور آن کشور نمیدهم، و از شما میپرسم که با تصویر رمانتیکی که از دوران قبل از قیام ترسیم کردی، مردم تونس چه دردی داشتند که با خودسوزی یک جوان دستفروش آتش گرفتند، قیام کردند و بنعلی را فراری دادند؟ متاسفم که خشم به حق شما از اسلام آمرانه و طالبانی موجب شده است که نقش و خدمات اسلام رحمانی و صلحطلب را در تونس و ایران و ... نادیده بگیرید.
۲. بهار عربی در تونس به حکومت تک حزبی و تکصدایی منجر نشد، چرا که همه نیروهای سیاسی آن اعم از مسلمان و سکولار بر «توافق» توافق کردند. رویکرد توافقطلبانه راشدالغنوشی و حزب النهضه که بیشترین آرا را در انتخابات آزاد کسب کرد، توافق سکولارها و اسلامگراها را ممکن کرد. همچنین باید از نقش استراتژیک ۴ تشکل مدنی "اتحادیه سراسری کار"، "اتحادیه صنایع بازرگانی و صنایع دستی"، "انجمن دفاع از حقوق بشر" و "کانون ملی وکلا" در تونس تقدیر کرد که اسلامگراها به رهبری غنوشی و سکولارها به رهبری مزروقی را دعوت کردند تا درباره قانون اساسی توافق کنند. (در ادبیات سیاسی تونس «توافق» کلمه محبوبی است، کمااینکه سایت الجزیره، مغرب جهان عرب، برخلاف مشرق جهان عرب مثل سوریه و سعودی و ... را «توافقگرا» نامید.) دادن جایزه صلح نوبل به این ۴ نهاد نیز همچنان که رئیس جمهور تونس گفت، جایزه به «توافق» بود. زیرا دو جریان سیاسی اسلامی و سکولار به میانجیگری "رابعه دیالوگ ملی" به «قانون اساسی توافقی» دست یافتند که فقط بر رأی اکثریت تکیه نداشت.
۳. مدل تونس که انقلاب آن را "الثوره التوافق" میخوانند، نشان میدهد که استقرار دموکراسی نه فقط در یک جامعه مسلمان ممکن است بلکه میتواند به بازی برد-برد برای همه بازیگران سیاسی کشور تبدیل شود، اگر اسلامگراها و سکولارها دست از انحصارطلبی بردارند، همدیگر را بهرسمیت بشناسند و برای حل مشکلات تشریک مساعی کنند.
۴. هنگامی که غنوشی در جریان رقابتهای انتخاباتی تونس گفت: «ما کاندیداشدن و رقابت سیاسی پیش از انقلاب را برای عناصر رژیم گذشته بهحساب نمیآوریم (برایشان محدودیت ایجاد نمیکنیم) زیرا سنگهای سالم بنای مخروبه میتوانند در تأسیس بنای نوین به کارگرفته شوند» احتمالاً اصلاحطلبانهترین رویکرد یک رهبر انقلابی را درباره نظام استبدادی پیشین و مقامات آن ارائه میکرد. زیرا انقلابها معمولاً رویکردی منفی و رادیکال علیه آنچه مربوط به گذشته است، اتخاذ میکنند و تمام دوران استبداد را همراه با همه نهادها و چهرههایش در ردیف عناصر و رسوبات رژیم قبلی طبقهبندی میکنند و ناخودآگاه راه بر استفاده از برخی تجربیات، دستاوردها و حتی گاه سنتهای دموکراتیک و نیز استفاده از کادرهای سالم و توانای رژیم پیشین میبندند.
خوشبختانه مبارزه بیامان غنوشی با سکولاریزم دینستیز و به قول خودش «ژاکوبنی» (جناح رادیکال انقلاب فرانسه) هیچگاه به نفی دستاوردهای ملت تونس در عصر بنعلی منجر نشد. بر این اساس به تاکید میگفت.
«اسلامی دینی است که قبل از همه تأمین حقوق بشر را برای زنان به رسمیت شناخته است.... زنان و جنبش زنان باید پیشتاز جامعه باشند.»
همو اعلام کرد که: «از بیم تقسیم شدن تونس به دوقطبی مسلمان و سکولار او و حزبش نامزدی برای ریاست جمهوری تعیین و معرفی نخواهند کرد.»
۵. درسی که غنوشی از تجربه مصر گرفت این بود که باید به "دموکراسی توافقی" روی آورد که به قول خودش بسی فراتر از پیروزی ۵۱ درصدی است. به همین دلیل امروز میتوان تونس را به مثابه تنها کشور عربی و مسلمان معرفی کرد که هویت ملی آن به یُمن قانون اساسی توافقی، خصلتی مدنی و دموکراتیک یافته است و آن را از ملتسازیهای آمرانه در خاورمیانه متمایز میکند.
مخملباف عزیز!
آنچه در سوریه و عراق و لیبی میبینیم، با جنگ دولتها بایکدیگر تفاوتی اساسی دارد. در حالت اخیر معمولاً خود دولتها و ارتشها باهم میجنگند. بههمین دلیل بهمحض وصول توافق دولتها جنگ میان آنها خاتمه مییابد. درست مثل جنگ ایران و عراق که توافق دو کشور به جنگ پایان داد. اما در جنگهای خانگی و داخلی با پدیدهای مواجهیم که سرشت خانمانبرانداز و سرنوشت ویرانگر جنگ را مضاعف میسازد و افق صلح را برای همه و برای مدتهای مدید تیره و تار میکند.
در حقیقت در روند و در وضعیت "سوریهشدگی" جنگ سرشتی اجتماعی و مردمی مییابد. برای مثال بسیاری از سنیهای سوریه خود را و نیز نفس سنی بودن خود را در معرض تهاجم و سرکوب و انهدام دیدند. به همین دلیل بسیاری از آنها برای دفاع از خود و از بقا و کیان خود دست به اسلحه بردند. درجانب مقابل نیز علویها احساس کردند که در معرض نابودی قرار گرفتهاند. به این ترتیب تخاصم طرفین به جنگی وجودی، همه جانبه، خشن و بیپایان تبدیل شد.
این نوع از جنگها که اندیشه و راهبردش حذف تام و تمام دیگری است، بیش از آنکه در تاریخ و جغرافیای خاورمیانه یا در دین و فرهنگ مردمش ریشه داشته باشد، نتیجه حاکمیت رژیمهای مستبد و فاسد و ناکارآمد از یکسو و مداخله خارجی و اشغال نظامی از سوی دیگر است.
بر این مبنا سوریهزدهگی قبل از هرچیز قطبیسازی مطلق علایق و منافع بخشی از مردم در تضاد با عقاید و مصالح قشرهای دیگری از مردم است که به شکل دوگانههای سنی-شیعی، خلافت عثمانی-صفوی، کرد-عرب، عرب-عجم، ترک-فارس و ... پیش برده میشود. پس هرجا که اختلافات جنبه هویتی بگیرد و به تضادهای مطلق و وجودی و حذفی تبدیل شود و هرجا که جنگافروزان موفق شوند درهای عمیق و غیرقابل عبور میان مردم ایجاد کنند، آنجا باید در انتظار سوریه شدگی بود، ولو اینکه مردم این طرف یا آن سوی دره با عناوین دیگری نامگزاری شوند.
نکته قابل تأمل آنکه از آغاز تجمعات اعتراضی اخیر تقریباً تمام رسانههای فارسی زبان بیگانه کوشیدند همین شکاف را میان تظاهرکنندگان و بقیه مردم ایجاد و درهای عبورناپذیر بین آنها حفر کنند. اما جامعه مدنی ایران تسلیم این دوگانهسازیهای سوریهساز نشد و برفراز آن درهی جعلی و برساخته جنگطلبان پلی انسانی زد و از آن گذشت.
مخملباف گرامی!
متاسفم که بخشهایی از نامه اخیر شما همین حس "دیگرستیزی" و حذف خشونت بار «جز من» را در خواننده ایجاد میکند. به ویژه آنجا که در مقایسه دو دیکتاتوری شاه و بنعلی مینویسید: «میراث ما از دوران شاه ۱۵۰ هزار آخوند بود که فقط ارتش را در اختیار نداشتند و پول نفت را. بورقیبه و بنعلی در تونس سپاه ملاها را برای ملت باقی نگذاشتند و تا آنها را تحمیق و تحقیر استثمار کنند».
چنین نگاه و راهبردی میتواند مقدمه و ای بسا مروج نزاع خونین و همهجانبه مردم با مردم شود؛ به اختلافها سرشتی جنگی و آشتیناپذیر دهد؛ دشمنی را بعدی مطلق ببخشد؛ حس انهدام تمام عیار را در بخشهای مختلف جامعه برانگیزد و تداوم زندگی امن و آرام ایرانیان را با مخاطرات جدی و خونین مواجه کند؛ البته اگر در فرجام آن ایران یکپارچه باقی بماند!
من البته همچنان امیدوارم که ایران سوریه نشود. نه بهدلیل آنکه قدرتهایی که سوریه و لیبی و یمن را به خاک سیاه نشاندند، در مورد ایران برنامه مشابهی ندارند. نه! علت را در ظرفیتهای مدنی و حتی حکومتی جامعه خود میبینم که نمونهاش را در روزهای اخیر مشاهده کردیم.
بخش بزرگی از ایرانیان بهرغم نارضایتیهای خود از حکومت، به پروژه سوریسازی نه گفتند، و با اینکه جوانان خشمگین و معترض را فرزندان خود میدانستند و با آنان و با بسیاری از مطالباتشان همدلی داشتند اما به دخالت خارجی، به خشونتورزی و به فرقهگرایی و دوقطبیسازیهای کاذب و خطرناک قاطعانه نه گفتند.
چگونگی مواجهه بخشهای گوناگون حاکمیت نیز متفاوت با سال ۸۸ بود. به محض فروکش کردن تجمعات به فیلترینگ اینستاگرام و تلگرام پایان داد، بسیاری از بازداشت شدگان را آزاد کرد و سخن از دلجویی از آسیبدیدگان رفت و "اعتراض" را "حق" مردم خواند.
این دو همان سرمایههای پربهایی هستند که ایران دارد و افغانستان طالبان، عراق صدام، سوریه اسد، تونس بنعلی و لیبی قذافی نداشتند.
مخملباف عزیز!
با شما موافقم که تداوم جمهوری اسلامی بدون اصلاحات بنیادی با دشواریهای فراوان مواجه است اگر اساساً ممکن باشد. اما انقلاب را در شرایط کنونی ممتنع میبینم هرچند وقوع شورش را ممکن میدانم، بویژه اگر حاکمیت اقدامهای عاجل نکند.
نکته استراتژیک آنکه ایران در شرایطی که قرار دارد که توازن قوا از یک سو و گسترش یافتن فرهنگ گفتگو از سوی دیگر استقرار دموکراسی در جامعه را محتملتر از همیشه کرده است.
در چنین شرایطی من ترجیح میدهم بهجای پیدا کردن مقصر سرنوشت شوم و محتوم کشورم، بکوشم گامی به جلو بردارم و مانع تحمیل خشونت انقلابی یا تهاجم خارجی به ایران شوم. زیرا هرکدام از دو پیشبینی شما رخ دهد، اوضاع را در ایران سوریهای میکند.
به اعتقاد من اصلاح طلبان باید با تمام توان بکوشند که حاکمیت بویژه شخص رهبر و نیز منصوبانش را از اضطراری بودن شرایط آگاه سازند تا فضا را باز و انتخابات را آزاد کنند. راه تعامل با جهانیان و نیز با همسایگان در پیش گیرند تا اقتصاد میهن و مردم رونق گیرد. همچنین به مبارزه واقعی با فساد بپردازند و با پایان دادن به حبس و حصر و خارج کردن صدا و سیما از تکصدایی، انجام گفت و گوهای ایرانی - ایرانی را آغاز کنند. از آن سو نیز مردم را به مخاطرات استفاده از خشونت و زیانهای غیرقابل جبران دخالت خارجی آگاهتر سازند.
مخملباف گرامی!
خواهید گفت که اصلاحطلبان این حرفها را سالهاست که زدهاند اما موفق به حصول نتیجه نشدهاند. یا به درستی انتقاد خواهید کرد که تحقق چنین مطالباتی در گرو بازبینی در شیوه عمل اصلاحطلبان نیز هست.
من هم به عملکرد جریان اصلاحات نقدهای بسیاری وارد میدانم و همواره از شنیدن انتقادها استقبال کرده و میکنم. این را هم میدانم که به دلیل تلنبار شدن مطالبات و کندی رشد اقتصادی بخش عمدهای از جامعه از دست اصلاحطلبان گلایهمندند. اما خوشبختانه اصلاح طلبان در خفا یا آشکار از خود انتقاد میکنند. همین سنت "خودانتقادی" و گشودگی به روی تحول رمز بقا و موفقیت آنهاست. آنان همچنان که در بیانیهها وجمعبندیهای اخیرشان منعکس شده است، میکوشند رخدادهای اخیر را به فرصتی برای غنیسازی گفتمانی وکرداری خود تبدیل کنند و از جمله پیوندزدن میان گفتمان عدالت وگفتمان آزادی را در دستور کار خود قرار دادهاند. ما در جریان انتخابات اخیر ترکیببندی میان آزادی و امنیت را به گفتمان محوری خود تبدیل کردیم و حال باید یک گام مهم دیگر برداریم.
مخملباف عزیز!
من از نقد اصلاحطلبان بویژه اگر استعلایی و تکاملی باشد، کاملاً استقبال میکنم. اما این چیزی نبود که برخی چهرههای اوپوزسیون خارج از کشوری سعی کردند به نام تجلیل از تظاهرات اخیر در پس آن سنگر بگیرند. آنها از موضعی لنینزده و مادون اصلاح طلبی، به تحقیر دستاوردهای انتخاباتی ایرانیان و عبور از نهادهای دموکراتیک پرداختند که کمترین خاصیت آنها پیشگیری از جنگ داخلی و سوریه نشدن ایران است.
براین باورم که تا جریان اصلاحات زنده است، ایران نه افغانستان و زیمبابوه و ونزوئلا خواهد شد و نه لیبی و سوریه. و اگر دستاورد یک جریان سیاسی در خاورمیانه فعلی همین امر بزرگ باشد، قابل قبول است. با این حال معتقدم که اصلاح طلبان هرگز نباید به همین حد اکتفا کنند. بویژه اکنون که بهاعتقاد من اعتراضات دی ۹۶ عملکرد همه جریانهای سیاسی از جمله اصلاحات را میتواند متحول کند، همانطور که جنبش سبز در سال ۸۸ یکی از نقاط عطف جامعه ما شد و نگاه جدیدی به صندوق رأی را هم در جامعه و هم در حکومت پدید آورد.
اکنون شهروندان دفاع از حق رأی و سلامت صندوق را وظیفه خود میدانند و شیوه مشارکت فعال و مستقیم در امور کشور را در پیش گرفتهاند. انواع کمپینهای طرح و پیگیری مطالبات در ادامه "جنبش رأی من کو" نمونههایی از این روحیه و روش به شمار میروند. در حاکمیت نیز وقایع ۸۸ حق رأی را تثبیت کرد تا دوباره صندوق و نه خیابان محل وزنکشی در عرصه سیاسی کشور شود.
بر همین اساس میتوان گفت که اعتراضات اخیر نیز بهرغم تلخیهایی که با آنها همراه بود، یا با آنها مواجه شد، پتانسیل آن را دارد که از یک تهدید به یک فرصت تبدیل شود. مهمتر از همه تثبیت «حق اعتراض» است که توسط تمام گرایشهای سیاسی جامعه بهرسمیت شناخته شد.
در گام بعدی تلاش ما باید بر پیوندزدن حق اعتراض مسالمتآمیز و قانونی به آزادی انتخابات باشد چراکه از این به بعد میتوان با حضور مستقیم و عنداللزوم خیابانی مردم به مهندسی انتخابات در پوشش نظارت استصوابی اعتراض کرد، بدون آنکه به اردوکشی خیابانی و اقدام علیه امنیت ملی متهم شد. چنانچه تلاشهایمان نتیجه نداد، میتوان از «تحریم فعال یک انتخابات مشخص» سخن گفت.
به نظر میرسد که در حال حاضر شهروندان این آمادگی را پیدا کردهاند که از حق تحریم نه به شکل یک قهر منفعلانه، بلکه به مثابه کنش سیاسی معنادار و مؤثر برای عقب نشاندن استصوابیون استفاده کنند. این آمادگی برای همه تحولخواهان و اصلاحطلبان فرصت بوجود آورده است تا خواستار بازترشدن فضای سیاسی و انتخاباتی کشور شوند و در راه تحقق این مطالبه قانونی و مردمی، البته در صورت نیاز خواستار تجمع یا راهپیمایی علیه نظارت استصوابی شوند. اگر متولیان نظارت استصوابی بازهم بکوشند حق مشروع و قانونی شهروندان برای انتخابات آزاد را زیرپا بگذارند، شاید بتوانیم و مصلحت بدانیم که اعتراض خود را به یک رفراندوم منفی (تحریم انتخاباتی مشخص) تبدیل کنیم.
مخلباف عزیز!
تو بیش و پیش از آنکه یک سیاست مدار باشی، هنرمندی! ولی اینبار وقتی قلم به دست گرفتی، غیر از آن مخملباف هنرمند دوربین بهدست بودی!
سیاست را هنر ممکنها توصیف کردهاند و هنر خلق جهانهای ناممکن است. مخملباف هنرمند باید جهانهای تازه برای ما بیافریند. دست کم هنر سیاست ورزی ملت را به خودآگاه ما بیاورد.
مردم با کدام "هنر" توانستند از دل یک امر ظاهراً غیرممکن یعنی نظارت سپاهی-استصوابی و امپراتوری رسانهای رقیب یک انتخابات نسبتاً آزاد خلق کنند؟ روی کاغذ و در تئوری ما با یک "امتناع " مواجهیم. اما مردم در انتخابات و در عمل از آن عبور کردند.
مخملبافی که آن "سه راه" را مطرح میکند، مخلباف هنرمند نیست، بخصوص آنکه آن "سه راه" را جوری طراحی میکند که به "یک" راه ختم میشود؛ آشوب داخلی و مداخله خارجی! بعد هم میگوید "تقصیر" خودتان است!
محسن عزیز!
"ملت" کیست؟ آن متعرضین چند ده هزار نفره؟ یا نامعترضین؟ اکثریت مردم در این قضیه به معترضین نپیوستند و ضد معترضین هم نبودند. خانه هم ننشستند! بلکه به نحو نسبتاً فعال نظارت میکردند، تحلیل میکردند، نتیجه میگرفتند، همدلی میکردند، و در همان حال سوریه شدن ایران را نمیخواستند. اما به یک دستاورد بزرگ رسیدند.
قبل از ۸ دی ۹۶ چیزی به نام "حق اعتراض" بهرسمیت شناخته نمیشد. جوانان خشمگین و شجاع و سرخورده به خیابانها ریختند و چیزی را ابداع کردند به نام "حق اعتراض". همچنان که جنبش سبز "حق رأی" را تثبیت کرد. ملت نیز از این واقعه استفاده کرد برای غنی کردن دموکراسی خود.
ما تا به حال دموکراسی انتخاباتی داشتیم، حالا دموکراسی اعتراضی هم داریم یا میتوانیم داشته باشیم.
هنر یعنی خلاقیت، یعنی درست در زمانهای که سوریهسازی یک پروژه واقعاً موجود است، چگونه میتوان سوریه نشد و در همان حال آزاد زیست؟
هنر این نیست که پروژه سوریهسازی ترامپ و نتانیاهو و بنسلمان را نبینیم. این هم نیست که بگوییم چون سوریهشدن یک ریسک محتمل است، پس به گزینه بشار اسدی تن بدهیم. هنر یعنی عبور از این دوگانههای افسون کننده و مخرب. اگر خوب چشم باز کنیم، خواهیم دید که این هنر در حال پیاده شدن است. نه در تظاهرات جوانان معترض ما به تنهایی، بلکه هم چنین در نحوه "درونیکردن آن جوانان" توسط کسانی که به تظاهرات نپیوستند؛ خشم جوانان را درک میکنند، اما در ناامیدی با آنها شریک نیستند.
محسن گرامی!
تظاهرات اعتراضی جوانان موقتاً هم که باشد تمام شده، اما فصل دیگری آغاز شده است یا باید بشود. شاید شبیه به آنچه در دوران "پسا ۶۸" در فرانسه و اروپا دیدیم؛ سنگر بندی خیابانی پاریس خیلی زود تمام شد اما پشت سر خود اندیشه "جنبشهای نوین اجتماعی" را تحرکی تازه بخشید و غنیتر کرد.
تو بهتر از من میدانی که تولید ناامیدی هنر نیست. این هنری است که رسانه "میلی" در این سو و رسانههای جنگافروز و تحریمطلب در آن سوی مرزهایمان به شکل انبوه و هر روزه تولید میکنند. آنها بودجههای کلان دارند و لشکری از کارشناسان علم ارتباطات را استخدام کردهاند که خبر و گزارش و فیلمهای جذاب در جذابیتزدایی از زندگی در ایران و تحقیر شور انتخاباتی و شوق سازندگی ایرانیان بسازند.
گفتن اینکه در ایران تابوها وموضوعهای ممنوع فراوان وجود دارد که نمیتوان از آنها حرف زد، هنر نمیخواهد. هنرمندان آنانند که در عرصه نقاشی و تئاتر و سینما و موسیقی و شعر و ادب همین تابوها را سوژه هنرپردازی خود کردهاند و به نقد و گاه هجوشان مینشینند.
مخملباف هم اگر میخواهد مخلمباف بماند، باید مرز خود را از جنگطلبان آن سوی مرز و از کاسبان تحریم در این سوی مرز جدا کند و دوربین خود را برای نمایش زندگی و صلح و امید بهکار گیرد.
برادر عزیزم!
می دانم که تو همان محسن مخملبافی هستی که اگر جایی به حقیقت برسد، آن را قربانی مصلحت نمیکند؛
همان مخملبافی که به اذعان خود "توبه نصوح" را میسازد اما وقتی فیلم "برلین زیر بال فرشتگان" را میبیند، شب تا صبح در خلوت خود و در همان هتل محل اقامت برای نگاه قبلی خود گریه میکند؛
همان مخملبافی که آنقدر آزاده است که بگوید اینکه زمانی فکر میکرده که راه اصلاح جامعه اینقدر ساده و دفعی است که با چاقو زدن به یک پاسبان حل میشود، اشتباه است؛
همان مخملبافی که نسبی بودن معرفت را بارها و بارها در نون و گلدون و سلام سینما و ... تکرار میکند.
از همین روست که این یادداشت را به احترام تو نوشتم که به آن مخملباف آزاده یادآوری کنم مشکلات ایران و ایرانیان با دخالت خارجی یا سرنگونی خشونت بار جمهوری اسلامی حل نمیشود.
محسن جان!
زمانی سارکوزی رئیسجمهور فرانسه گفت تونس گزینهای جز یک دیکتاتوری دوست غرب یا رژیمی طالبانی ندارد. اندکی بعد، مردم تونس دوگانه دیکتاتوری مورد حمایت غرب و طالبانیسم قرون وسطایی را پشتسر گذاشتند و به دموکراسی توافقی رسیدند.
ما هم میتوانیم از دوگانه مورد اشاره تو عبور کنیم و به دموکراسی توافقی دست یابیم اگر من و تو و ما یکبار دیگر دست به دست هم دهیم.
بهترینها را برایت آرزو دارم.
سید مصطفی تاجزاده
اول بهمن ۱۳۹۶